گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و پنجم
فصل بیست و پنجم :ایبری1


I – پرتغال: 1789-1808

اخبار انقلاب کبیر فرانسه هنگامی به پرتغال رسید که این کشور، پس از کوشش سخت و افتضاح آور مارکس دپومبال برای رسانیدن کشورش به پای فرانسة عصر لویی پانزدهم و اسپانیای عصر کارلوس سوم از لحاظ فرهنگ و قانون، سعی می کرد به نظم و ترتیب آرام قرون وسطی بازگردد. کوههای پیرنه مانع انتقال عقاید میان فرانسه و شبه جزیرة ایبری بود؛ نفوذ عقاید و افکار از اسپانیا، در نتیجة اشتیاق مکرر آن دولت برای بلعیدن کشور مجاور خود، ممنوع بود؛ و در هر دو کشور عاملان تفتیش افکار مانند شیرانی به نظر می رسیدند که در کنار دروازة قصری قرار داشتند، و می خواستند که هر کلمه یا هر فکری را که دربارة آیین دیرین شک و تردید به وجود می آورد طرد کنند.
در قاعدة هرم اجتماعی، پاسداران دیگر گذشته قرار داشتند: افراد عوام و ساده دل که بیشتر آنها بیسواد (مانند کشاورزان، صنعتگران، پیشه وران، و سربازان) و شیفتة دینی بودند که از کودکی با آن خوگرفته و بزرگ شده بودند؛ از افسانه های آن تسلای خاطر می یافتند؛ از معجزاتش برخود می لرزیدند؛ و از مراسمش به هیجان می آمدند. در رأس هرم اجتماعی، بارونهای فئودال قرار داشتند که سرمشق آداب ورسوم به شمار می رفتند و مالک اراضی بودند؛ سپس ماریا فرانسیشکای اول، ملکة محجوب و ضعیف النفس، و فرزندش ژان قرار داشتند که ابتدا (1799) نایب السلطنه بود و سپس، با عنوان ژان ششم سلطنت کرد (1816-1826). همة آنها به کلیسا وابسته بودند. از آن حمایت می کردند، و آن را کمکی بسیار لازم برای

1. این نام را یونانیها به منطقه ای داده بودند که در طول رودخانة ایبروس (ابرو کنونی) واقع است، و بعدها دربارة سراسر شبه جزیرة اسپانیا و پرتغال به کار رفت.

اخلاق خصوصی، نظم اجتماعی، و سلطنت مطلقه ای می دانستند که در نظر آنان حق الهی پادشاهان تلقی می شد.
در میان این نگهبانان مختلف، اقلیت کوچکی در انتظار فرصت بودند، مانند: دانشجویان، فراماسونها، دانشمندان، شاعران، کاسبان، تنی چند از کارمندان، و حتی یکی دوتن از اشراف. اینان از استبداد گذشته ناراحت بودند؛ در نهان با فلسفه سروکار داشتند؛ و خواستار یک دولت ملی، تجارت آزاد، مجلس آزاد، مطبوعات آزاد، فکر آزاد، و شرکت مهیج در تعاطی افکار بین ملتها بودند.
اخبار انقلاب کبیر فرانسه اگر چه بر اثر تأخیر تازگی خود را از دست داده بود، برای آن اقلیت ترسو، آن عوام مرعوب، آن بزرگان و اعضای وحشتزدة دستگاه تفتیش افکار، کیفیت الهامی نشاط بخش یا ترسناک را داشت. بعضی از افراد بی پروا علناً شادیها می کردند؛ لژهای فراماسونوری در پرتغال آن واقعه را جشن گرفتند؛ سفیر پرتغال در پاریس، که شاید آثار روسو را خوانده یا سخن میرابو را شنیده بود، از مجلس ملی فرانسه به ستایش پرداخت؛ وزیر امور خارجة پرتغال به روزنامة رسمی اجازه داد که به سقوط باستیل احترام بگذارد؛ نسخه هایی از قانون اساسی انقلابی 1791 به وسیلة کتابفروشان فرانسوی در پرتغال به فروش رفت.
اما هنگامی که لویی شانزدهم در نتیجة شورشی در پاریس (1792) از سلطنت خلع شد، مکله ماریا احساس کرد که تخت و تاجش لرزان شده است؛ لاجرم زمام حکومت را به دست فرزند خود سپرد. ژان ششم آینده با خشم و غضب به جان آزادیخواهان پرتغال افتاد، و رئیس پلیس خود را بر آن داشت که هر فراماسون، هر بیگانة مهم، هر نویسنده و مدافع اصلاحات سیاسی را دستگیر یا اخراج کند یا مدام تحت نظر بگیرد. فرانسیشکو دا سیلوا رهبر آزادیخواهان به زندان افتاد؛ اشراف آزادیخواه از دربار طرد شدند؛ مانوئل دوبوکاژه (1765-1805)، شاعر برجستة زمان، که قطعة موثری علیه استبداد سروده بود، زندانی شد (1797)، و برای تقویت روحیة خود، در زندان شروع به ترجمة آثار اووید و ویرژیل کرد. دولت پرتغال که براثر اعدام لویی شانزدهم به خشم آمده بود، در 1793، مانند اسپانیا، علیه فرانسه وارد جنگی مقدس شد، و ناوگروهی برای پیوستن به کشتیهای بریتانیا واقع در مدیترانه گسیل داشت. پس از چندی، اسپانیا به انعقاد صلح جداگانه ای دست زد (1795)؛ پرتغال نیز خواهان صلح مشابهی شد، ولی فرانسه نپذیرفت و اظهار داشت که پرتغال در واقع مستعمره و متحدانگلستان است. این کشمکش ادامه یافت تا آنکه ناپلئون، پس از تسخیر نیمی از اروپا، به فکر تصرف آن کشور کوچک افتاد که حاضر نبود در محاصرة بری علیه بریتانیا شرکت جوید.
در ماوراء وضع نظامی و سیاسی پرتغال، ساختمان متزلزل اقتصادی آن قرار داشت. ثروت ملی آن، مانند اسپانیا، متکی به ورود فلزات گرانبها از مستعمراتش بود. این طلا و نقره و نیز محصولات داخلی، صرف خرید کالاهای وارداتی، مطلا کردن تخت سلطنتی، و ثروتمند ساختن توانگران، و خرید کالاهای تجملی و برده می شد. طبقة متوسط امکان آن را نداشت که با

کشاورزی مترقی و صنعت ماشینی به بهره برداری از منابع طبیعی بپردازد. پس از آنکه انگلیس بر دریاها تسلط یافت، تهیة طلا منوط به فرار ازدست ناوگان بریتانیا یا جلب موافقت آن دولت شد. اسپانیا صلاح کار خود را در مبارزه دانست، و برای تهیة یک نیروی دریایی که از هر حیث (جز دریانوردی و روحیه) عالی بود، تقریباً همة منابع خود را از دست داد. نیروی دریایی مزبور، هنگامی که، با اکراه، به نیروی دریایی فرانسه پیوست، در ترافالگار شکست خورد، و اسپانیا وابسته فرانسه شد؛ پرتغال نیز برای احتراز از سلطة دولت فرانسه یا اسپانیا، خود را به انگلستان وابسته کرد. انگلیسیهای متهور مقامات مهم را در پرتغال به دست آوردند، و کارخانه هایی در آنجا تأسیس کردند یا به ادارة کارخانه ها پرداختند. کالاهای بریتانیایی در واردات پرتغال مقام اول را به دست آورد، و بریتانیاییها با ورود شراب از پورتو1 موافقت کردند تا شراب قرمز و شیرین پورت را در خاک خود بنوشند.
این وضع موجب خشم و تهییج ناپلئون شد، زیرا مخالف نقشة او در مورد مجبور کردن انگلیس به عقد صلح از طریق جلوگیری از عرضة کالاهای آن کشور در بازارهای اروپایی بود، و بهانه ای برای تسخیر پرتغال به دست او می داد. اگر پرتغال به تصرف فرانسه در می آمد، می توانست به اتفاق این کشور، اسپانیا را در داخل حوزة سیاست فرانسه نگاه دارد؛ و هرگاه اسپانیا تابع فرانسه می شد، تاج و تخت دیگری برای یکی از اعضای خانوادة بوناپارت به دست می آمد. از این رو، همان گونه که دیدیم، ناپلئون دولت اسپانیا را ترغیب کرد که همراه با فرانسه به پرتغال حمله کند. خانوادة سلطنتی پرتغال با یک کشتی انگلیسی به برزیل گریختند؛ و در 30 نوامبر 1807 ژونو در رأس یک لشکر فرانسوی و اسپانیایی، بدون برخورد با مقاومتی به لیسبون وارد شد. رهبران آزادیخواه پرتغال در پیرامون دولت جدید گردآمدند؛ و اینان امیدوار بودند که ناپلئون کشور آنها را به فرانسه ملحق خواهد ساخت، و نهادهایی نمونه در آن به وجود خواهد آورد. رونو دل آنها را به دست آورد، ولی در نهان به آنها می خندید؛ و در اول فوریة 1808 اعلام کرد «که خانوادة براگانزا2 دیگر سلطنت نمی کند» و اندک اندک خود رفتار شاهان را در پیش گرفت.